شاهکارِ ازدست‌رفته – آلن الکساندر میلن (داستان کوتاه)

جستار کوتاهی که دیروز قصد داشتم درباره‌ی «نامحتمل بودنِ امرِ نامتناهی» برای شما آماده سازم، اکنون هرگز نوشته نخواهد شد. دیشب ذهنم انباشته از افکاری متعالی درباره‌ی این موضوع و در واقع درباره‌ی همه‌ی موضوعات بود.  هرگز ذهنم چنین بارور نبوده بود. نوشتن ده‌هزار کلمه درباره‌ی هر مضمونی، از پونزِ قلعی گرفته تا گوجه‌فرنگی برایم آسان بود. اما این مربوط به دیشب است. امروز صبح تنها یک کلمه در مغز دارم و نمی‌توانم از آن رها شوم. و آن کلمه «شیران‌قرک» است.

پرتره از آلن الکساندر میلن | منبع: Getty Images
آلن الکساندر میلن | منبع: Getty Images

شیران‌قرک کلمه‌ای نیست که افراد در زندگی معمول به‌کار برند. بااین‌حال، اگر حروفش را جابه‌جا کنید، چنان کلمه‌ای می‌شود. دوستی… نه، دیگر نمی‌توانم او را دوست بنامم؛ فردی این مجموعه‌حروف را هنگامی که آماده‌ی به تخت رفتن بودم به من داد و مرا به چالش کشید که کلمه‌ای معنادار با آن‌ها بسازم. او همچنین گفت که لرد ملبورن… (و به‌ادعای آن فرد این یک حقیقت تاریخی شناخته‌شده‌ است.) لرد ملبورن این معما را زمانی به ملکه ویکتوریا داده بوده و همین کلمه ملکه را تمام شب بیدار نگاه داشته است. حالا با توجه به این واقعه، دیگر بلافاصله حل کردن معما شبیه به خیانت به سلطنت خواهد بود. بنابراین، برای دوساعت یا بیشتر صرفا با حروف بازی کردم و هرگاه احساس کردم به پاسخ نزدیک شده‌ام، با شتاب به چیزی دیگر اندیشیدم. این وفاداری دن‌کیشوت‌وار مرا به نابودی کشاند؛ شانس رسیدنم به جواب از دست رفته است و کم‌کم دارم می‌ترسم هیچ‌گاه بازنگردد. تا زمانی‌که وضع همین باشد، تنها کلمه‌ای که می‌توانم درباره‌‌اش بنویسم شیران‌قرک است.

شیران‌قرک. با این حروف به چه کلمه‌ای می‌توان رسید؟ دو شیوه برای حل مسئله‌ای این‌چنینی وجود دارد. نخست، جنباندن مداوم چشم‌هایتان از این‌سو به آن‌سو تا ببینید به چه کلمه‌ای می‌رسید. اگر چنین کاری بکنید، عباراتی مانند «قیرکاشی» و «شکار شیر» به ذهن متبادر می‌شوند، که کمی تفکر نشان خواهد داد اشتباه کرده‌اید. سپس ممکن است مجدد چشم‌هایتان را بجنبانید، به آن از بالا به پایین یا از بغل نگاه کنید یا از جنوبِ غرب با احتیاط آن را تعقیب کنید و ناگهان هنگامی که انتظارتان را ندارد به‌سوی آن شیرجه بروید. به‌این شکل ممکن است غافلگیر شود و رازش را برملا سازد. اما اگر متوجه شوید که نمی‌توان با استراتژی یا یورش به‌دستش آورید، تنها یک راه برای دست‌یابی به آن باقی می‌ماند. باید به آن گرسنگی دهید تا تسلیم شود. این شیوه زمان زیادی خواهد برد، اما پیروزی قطعی است.

شیران‌قرک هشت حرف و دو حرف تکراری دارد، پس 181.440 شیوه‌ی ترتیب‌دهی به حروفش وجود دارد. شاید این امر بلافاصله برایتان واضح نباشد، شاید فکر کرده باشید که تنها 181.439 ترتیب وجود دارد، اما می‌توانید به من اعتماد کنید که درست می‌گویم. (یک لحظه صبر کنید تا دوباره حساب کنم… بله، همان است که گفتم.) خب، حالا فرض کنید که هر شش ثانیه ترتیب جدیدی را از حروف مانند «شکرقرانی» بنویسید، که بسیار ساده و بی‌عجله قابل انجام است و فرض کنید می‌توانید هر روز یک ساعت برای این کار وقت بگذارید. بنابراین، در روز سیصدوسوم، یک‌سال پس از امروز، اگر یکشنبه‌ها را استراحت کرده باشید، قطعا به نتیجه رسیده‌اید.

اما شاید چنین شیوه‌ای را دیگر نتوان بازی دانست. اطمینان دارم ملکه ویکتوریا چنین نکرده است. و حالا که فکرش را می‌کنم، تاریخ چیزی بیش از این‌که او شبی نخوابیده، به ما نمی‌گوید. (و نیز آن‌که پس از این واقعه هنوز از ملبورن خوشش می‌آمده، که تعجب‌آور است.) آیا او هرگز کلمه‌ی صحیح را حدس زده است؟ یا لازم بوده لرد ملبورن صبح پاسخ را به او بگوید. و آیا او پس از شنیدن پاسخ گفته است: «اوه، البته!» به‌نظرم باید این‌گونه بوده باشد. یا آیا لرد ملبورن گفته است:‌ «بسیار متاسفم بانو. اما حرف نون را اضافه گفتم.» اما نه، اگر این‌طور بود تاریخ نمی‌توانست در برابر چنین تراژدی ساکت بماند. به‌علاوه، ملکه پس از آن هنوز از او خوشش می‌آمده.

هنگامی که بمیرم «شیران‌قرک» بر روی قلبم حک خواهد بود. تا زنده‌ام آدرس تلگرافم خواهد بود. حق امتیاز صبحانه‌ای را با عنوان «شیران‌قرک» ثبت خواهم کرد. وقتی از فاصله‌ی نزدیک نتوانم توپ را به سوراخ گلف بیندازم، فریاد خواهم زد: «شیران‌قرک!» هنگام تماشای نمایش تِمپِل،‌ میخکِ صد پرِ شیران‌قرک توجهتان را جلب خواهد کرد. نامه‌هایی ناشناس به این نام خواهم نوشت. «بلافاصله سوار پرواز شو. همه‌چیز لو رفته است. شیران‌قرک.» بلی، خوش‌نما می‌شود.

کاش درباره‌ی لرد ملبورن بیشتر می‌دانستم. به چه‌جور کلماتی فکر می‌کرده است؟ نمی‌توانسته «هواپیما» یا «تلفن» یا «پرتاب کات‌دار (در بازی کریکت)» بوده باشد، چون این چیزها زمان او هنوز اختراع نشده بودند. پس سه کلمه از حدس‌هایمان کمتر می‌شود. و نیز احتمالا خوردنی نبوده باشد. نخست وزیرها به‌ندرت چنین موضوعاتی را با شهریار خود مطرح می‌کردند. تردید ندارم که پس از ساعت‌ها کار سنگین پیروزمندانه «نیشکرقار» را پیشنهاد خواهید داد. خود نیز چنین پیشنهادی دادم، اما نادرست است. چنین کلمه‌ای در فرهنگ لغات نیست. همین اعتراض به «قرکاشنیر» وارد است. باید معنی داشته باشد، اما ندارد.

پس این کلمه را به‌شما واگذار می‌کنم. لطفا پاسخ را برایم نفرستید، چراکه هنگامی که این نوشته را بخوانید یا پاسخ را یافته‌ام یا در آسایشگاه بستری شده‌ام. در هریک از این دو حال به دردم نخواهد خورد. پاسخ را برای رئیس‌کل اداره‌ی پست یا یکی از اعضای خانواده‌ی گِدِس یا برای مری پیک‌فورد بفرستید. حتما مایل خواهید بود از ذهنتان بیرونش کنید.

اما من چه خواهم کرد؟ به دوسـ….، به فردی که نخستین بار «شیران‌قرک» را نزد من به‌زبان آورد نامه‌ای خواهم نوشت و از او خواهم خواست کلماتی با «شیوح» و «نحامرتم» بسازد. هنگامی که اصلاحات را انجام داد و اگر نتوانست به کلمه‌ی درست برسد شاید به او بگویم که «وحشی» و «نامحترم» منظور بوده‌اند در فرهنگ لغات به‌دنبال کلمه‌ای بلند مانند «روشنفکر» خواهم گشت. ترتیب حروف را عوض و چند «ج» و «ک» به آن‌ها اضافه خواهم کرد. سپس به آن‌ها می‌گویم تختی اضافه برای او در آسایشگاهم نگاه دارند.

‌خب، «شیران‌قرک» را کمی از ذهن بیرون کرده‌ام. اکنون حس می‌کنم توان بهتری برای اندیشیدن به چیزهای دیگر دارم. حتی شاید تقریبا بتوانم جستار معروفم را درباره‌ی «نامحتمل بودنِ امرِ نامتناهی» آغاز کنم. مایه‌ی تاسف کشور خواهد بود چنین شاهکاری را از دست بدهد. این کشور همین حالا هم به‌قدر کافی درگیر مشکلات ریز و درشت بوده است. دیدگاه من درباره‌ی امرِ نامتناهی این است: که گرچه ورای امر متناهی یا به‌کلام دیگر متکافی، شاید و شاید هم نه چیزی…

یک لحظه صبر کنید. فکر کنم فهمیدم. رق‌ش… نه.

آلن الکساندر میلن

ترجمه: واسع علوی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *