فیلم و سریال

درباره‌ی سریال: Kidding (2018-2020)

جف پیکلز با بازی جیم کری سال‌هاست مجری برنامه‌ای عروسکی برای کودکان است و تلاش می‌کند رویاهای کودکان را از آسیب جهانِ بزرگ‌سالان محافظت کند. اما پس از مرگ فرزندش در یک تصادف رانندگی، وضعیت روحی او شکننده شده، همسرش از او جدا شده و تردید نکردن به ارزش‌هایی که سال‌ها در ذهن داشته دشوار شده است.

جِف ایده‌آل‌گراست، به مهربانی باور دارد و به درک کردن اطرافیان. پنهان از چشم همسرش هزینه‌ی درمان و هزینه‌ی تحصیل و زندگی فرزند راننده‌ای را که در تصادف با ماشین همسر جف موجب کشته شدن فرزندشان شده است و اکنون ازکارافتاده شده پرداخت می‌کند. باور دارد که نباید در جایی که می‌شود کلمه‌ی خوبی را به‌کار برد، از کلمه‌ی بدی استفاده کرد. و اکنون باور دارد باید با کودکان از مرگ صحبت کند تا برای ازدست‌دادن‌های زندگی آماده‌ باشند. اما پدرش که مدیریت نمایش جف را به‌عهده دارد با او مخالف است و تلاش می‌کند ارزش تجاری نمایش عروسکی‌شان، حتی به‌قیمت حذف جف و جایگزینی او با عروسک یا انیمیشن، حفظ شود.

صحنه‌ای از سریال کیدینگ، جف پیکلز و دالایی لاما در نمایش کودکانه‌ای در حال رقصند.
Kidding (2018-2020) | آفریننده: دیو هولستاین

درباره‌ی فیلم:‌ Split (2016)

کوین وندل کرامب، شخصیت اصلی در فیلم «چندپاره» (Split)، با اختلال هویت چندپاره درگیر است و بیست‌وچهار شخصیت متفاوت دارد. سه شخصیت از این بیست‌وچهار شخصیت با یکدیگر دست‌به‌یکی می‌کنند و فضا را برای ظهور شخصیت بیست‌وچهارم، «هیولا»، فراهم می‌کنند. در تصمیم‌گیری برای این کودتای درونی، بیست شخصیت دیگر سرکوب می‌شوند. بااین‌حال، در لحظاتی از داستان که تعدادی از شخصیت‌های دیگر خود را نشان می‌دهند، آن‌چه مشخص است آن‌که آن‌ها نیز این سه شخصیت را سرکوب می‌کرده‌اند و اجازه‌ی خودنمایی، یا آن‌طور که در فیلم گفته می‌شود اجازه‌ی در اختیار گرفتن نور (صحنه) را به آن‌ها نمی‌داده‌اند.

پوستری برای فیلم Split | شخصیت اصلی در برابر ردیفی از پاره‌های شخصیتی خود ایستاده و آن‌ها را نگاه می‌کند.
Split (2016) | کارگردان: ام. نایت شیامالان

درباره‌ی فیلم: The Green Ray (1986)

جایی خواندم که در یونان باستان، هر چهار سال یک بار و در روز آغاز فستیوال المپیک، هنگام غروب خورشید، زنان طی مراسمی خیره به خورشیدِ در حال غروب، برای مرگ آشیلِ قهرمان گریه می‌کردند. از همین رو شاید بتوان رابطه‌ی شاعرانه‌ای بین اشک‌های دِلفین هنگام تماشای غروب در انتهای فیلم و این رسم باستانی متصور شد؛ اشک‌هایی در سوگ پایان تابستان و به همراه آن، فرصتی برای شروعی تازه.

گریه‌های دلفین اما محدود به آن صحنه‌ی آخر نیستند و در تمام طول فیلم چندین‌بار تکرار می‌شوند. گریه‌هایی که شاید بیش از هر چیز تنها نمودی از اضطراب، تنهایی و افسردگی قهرمان فیلم باشند.

برشی از فیلم The Green Ray | زن و مرد در کنار یکدیگر در ترمینال نشسته‌اند و زن از مرد می‌پرسد: «مرا همراه می‌بری؟»
برشی از فیلم The Green Ray (1986) | کارگردان: اریک رومر