قرض گرفتن کبریت – استیون لیکاک (داستان کوتاه)

شاید فکر کنید قرض گرفتن کبریت در خیابان کار ساده‌ای است. اما هرکس یک‌بار امتحانش کرده باشد، به شما اطمینان خواهد داد که این‌طور نیست و حاضر خواهد بود در تایید تجربه‌ی چند شب پیش من سوگند یاد کند.

در تقاطع خیابان با سیگاری در دست ایستاده بودم و آتش می‌خواستم. کبریت نداشتم. صبر کردم تا مردی با ظاهری آراسته و معمولی رد شد. گفتم: «عذر می‌خوام قربان، لطف می‌کنید کبریتی به من قرض بدید؟»

مرد گفت: «کبریت؟ بله، حتما.» سپس دکمه‌های اورکت خود را باز کرد و دستش را در جیب جلیقه‌اش برد. ادامه داد: «می‌دونم کبریت دارم. و تقریبا یقین دارم توی جیب پایینیه – یا البته، یه لحظه صبر کنین، فکر کنم شاید توی جیب بالایی باشه – صبر کنین این بسته‌ها رو بذارم زمین.»

گفتم: «زحمت نکشید. واقعا اهمیتی نداره.»

پرتره از استیون لیکاک | عکاس: یوسف کارش
استیون لیکاک | عکاس: یوسف کارش