آن بیرون – الکس کیگان (داستان کوتاه)

دوش گرفتن باعث می‌شد که به باران فکر کند، جاهایی که باران نمی‌بارید، اریتره، سومالی، شکم‌های ورم کرده، دست و پاهایی مثل چوب خشک، مگس روی صورت نوزادان. دست نگه داشت.

دیگر رادیو یا تلوزیون را روشن نمی‌کرد تا از قحطی، بیماری، کشتار جمعی، تجاوز و ظلم نشنود. موسیقی پخش نمی‌کرد، چون سی‌دی‌هایش دارایی بودند. نه لباس می‌پوشید، چون برخی برهنه بودند؛ نه حرف می‌زد، چون برخی خاموش شده بودند؛ نه راه می‌رفت، چون جایی دیگر برخی زنجیر شده بودند؛ نه به خورشید نگاه می‌کرد، چون برخی کور بودند.

وقتی از غذا خوردن دست کشید (چون با افراط آشنا بود) در ابتدا خلوصی حاصل شد. سپس در خانه‌ی بدون روشنایی‌اش از نوشیدن آب دست کشید. مُرد و دیوانه‌اش پنداشتند.

فضای کوچکی در روزنامه‌ها پیدا کرد و خبری کوتاه در رادیو.

اما مرگ او ناچیزتر از آن بود که به تلوزیون راه پیدا کند.

الکس کیگان

ترجمه: آریا فرمانی

الکس کیگان | عکاس: ؟
الکس کیگان | عکاس: ؟

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *