گربه‌ی بردبار – لورا ای. ریچاردز (داستان کوتاه)

اولین بار که گربه‌ی ماده‌ی خالدار لانه‌ی پرنده را دید، خالی بود و مدت کوتاهی از ساخته شدنش می‌گذشت. گربه با خود گفت: «صبر می‌کنم!» چرا که او گربه‌ای بردبار و تابستان نزدیک بود. پس از یک هفته انتظار، دومرتبه بالای درخت رفت و نگاهی به درون لانه انداخت. دو تخم زیبای آبی‌رنگ، با سطحی صاف و درخشان در لانه بودند.

گربه‌ی خالدار گفت: «تخم پرنده خوشمزه است، اما جوجه‌پرنده‌ها بهترند. صبر می‌کنم.» پس صبر کرد و در این فاصله موش‌ خانگی و صحرایی شکار می‌کرد و خود را می‌شست و می‌خوابید و همه‌ی کارهایی را که گربه‌ای خالدار برای گذراندن وقت باید بکند، انجام می‌داد.

تصویر پرتره از لورا ای. ریچاردز | عکاس: ؟
لورا ای. ریچاردز | عکاس: ؟

بعد از گذشت یک هفته‌ی دیگر، باز از درخت بالا رفت و به درون لانه نگاهی انداخت. این‌بار پنج تخم پرنده در لانه بود. بااین‌حال، گربه‌ی خالدار باز هم گفت: «تخم پرنده خوشمزه است، اما جوجه‌پرنده‌ها بهترند. کمی بیشتر صبر می‌کنم!»

پس کمی بیشتر انتظار کشید و بعد باز از درخت بالا رفت تا به درون لانه نگاهی بیاندازد. به به! پنج پرنده‌ی کوچک، با چشمان بزرگ و گردن دراز در لانه بودند و نوک‌های زردشان بازِ باز بود. گربه‌ی خالدار با خوشحالی بر شاخه نشست و بینی‌اش را لیسید و خُرخُر کرد. گفت: «بردباری ارزشش را دارد!»

اما وقتی دوباره به جوجه‌ها نگاه کرد تا اولین طعمه‌اش را انتخاب کند، متوجه شد که بسیار لاغرند. و به‌واقع جوجه‌ها بسیار بسیار لاغر بودند! گربه‌ی خالدار هیچ‌گاه موجوداتی به آن لاغری در زندگیش ندیده بود.

با خود گفت: «خب، اگر تنها چند روز بیشتر صبر کنم، جوجه‌ها چاق می‌شوند. پرنده‌‌ی لاغر خوشمزه‌ است، اما پرنده‌ی چاق خیلی خیلی بهتر است. صبر می‌کنم!»

بنابراین صبر کرد و پدر جوجه‌ها را تماشا کرد که تمام روز کرم به لانه می‌آورد و گفت:‌ «آها! حتما جوجه‌ها چاق‌تر و چاق‌تر می‌شوند! به‌زودی همان‌قدر که می‌خواهم چاق‌وچله خواهند بود. آها! بردباری چقدر عالی است.»

بالاخره، روزی گربه با خود فکر کرد: «حالا دیگر جوجه‌ها باید به اندازه‌ی کافی چاق شده باشند! دیگر صبر نمی‌کنم. آها! چقدر باید خوشمزه باشند!»

و همان‌طور که لب و دهنش را می‌لیسید و به جوجه‌پرنده‌های چاق فکر می‌کرد از درخت بالا رفت. و هنگامی که به بالای درخت رسید و به درون لانه نگاه انداخت، لانه خالی بود!

گربه‌ی خالدار بر شاخه نشست و چنین گفت: «از میان موجودات زننده، بدطینت و قدرنشناسی که در زندگی دیده‌ام، این پرنده‌ها زننده‌ترین، بدطینت‌ترین و قدرنشناس‌ترینَند! میوووو!»

 

لورا ای. ریچاردز

ترجمه: واسع علوی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *