انگار خواب نیز همان خواب نیست

وقتی که من از آفتاب توی سایه پریدم، دیدم که سایه، سایه‌ی من نیست

در بازگشت

دیدم که آفتاب همان آفتاب نیست

در مرز آفتاب و سایه

دیدم که: جفت چنارهای پانصدوپنجاه‌ساله‌ی «انیس‌الدوله» با سرعتی گردابی اطراف زن می‌چرخند

و زن هوار می‌کشد از پشت برگ‌ها و کسی نیست که اشباح خانه‌ی «ثقفی» را از پشت تابلوهای «مزین نقاشباشی» براند

عکسی از رضا براهنی، عکاس رومیسا مفیدی
رضا براهنی | عکاس: رومیسا مفیدی

از زیر کاشی‌های صدساله، موریانه‌های آبی بیرون خزیده‌اند

و از کتاب‌های رویا و روح و خیالات می‌روند بالا

و از پرنده‌ها خبری نیست

و زن هوار می‌کشد از پشت برگ‌ها

دیدم که شاه، بیرون کاخ «صاحبقرانیه» دستش را گذاشته در دست عجوزه‌ی لرزانی،

جفت چنارهای پانصدوپنجاه‌ساله‌ی «ثقفی» را مبهوت می‌نگرد

ساعت تمامی ساعات است ساعت تمامی ساعات است ساعت تمامی ساعات است:

مردان پیر و مرده‌ی چندین هزاره‌ی پیش، دست‌به‌سینه، مضطر و لاعلاج، به صف ایستاده‌اند

در مرز قالی ابریشمین پانصدوپنجاه‌ساله‌ای

و این مربع ابریشمین

فواره می‌زند همه‌ی رنگ‌هاش را سوی هوای دایره‌ای شکل

از رنگ‌ها فضایی بینا می‌بارد

وقتی که خواب را تعریف می‌کنم

می‌بینم

انگار خواب نیز همان خواب نیست

وقتی که من از آفتاب توی سایه پریدم،

دیدم که سایه، سایه‌ی من نیست

در بازگشت

دیدم که آفتاب همان آفتاب نیست

بیننده رفته است

ساعت تمامی ساعات است

تنها فضایی از بینایی مانده‌ست.

 

(رضا براهنی)

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *