ویلیامز پیش از سفر به آینده دوربین و دستگاه ضبط صوت خریده و تندنویسی آموخته بود. آن شب پس از آماده کردن همهچیز، قهوه درست کردیم و مشروب بِرَندی و چند جام برای زمان بازگشت او چیدیم.
گفتم: «خدانگهدار. زیاد نمون.»
پاسخ داد: «نمیمونم.»
با دقت تماشایش میکردم و او تنها کمتر از یک لحظه ناپدید و باز ظاهر شد. بهنظر میرسید بیهیچ خطایی به همان ثانیهی رفتنش بازگشته است. ظاهرش یک روز هم پیرتر نبود. فکر میکردیم چند سال آنجا بماند.