یادداشت‌ها

میوزها

میوز‌ها الهه‌های الهام در اساطیر یونانی نُه دختر زئوس و نِماسینی (الهه‌ی حافظه) بودند. هریک از آن‌ها قلمرویی داشتند:

کالیوپه الهه‌ی شعر حماسی بود، کِلیو تاریخ، اِراتو شعر عاشقانه، اوترپ موسیقی و شعر غِنایی، مِلپومِنه تراژدی، پُلی‌هیمنیا مناجات و شعر مقدس، تِرپسیکور رقص، تالیا کمدی و شعر شبانی، و اورانیا ستاره‌شناسی.

اگر کسی دچار میوزها می‌شد، بخشی از اراده‌اش در اختیارِ الهامِ آن‌ها بود. شاعرانی که می‌گفتند نمی‌دانند آن‌چه می‌نویسند را چگونه در ذهن می‌بینند. مورخانی که تاریخ را وسواس‌گونه از آن نقطه‌ی تاریخ که خود در آن بودند برای مردمان آینده ثبت می‌کردند. یا هومر که تاثیرگرفته از کلیو و کالیوپه تاریخ را شورانگیز و آمیخته با خیال به‌تصویر می‌کشید.

مجسمه‌ی اوترپ در پارکی در پوتسدامِ آلمان | منبع: وبسایت بریتانیکا
مجسمه‌ی اوترپ در پارکی در پوتسدامِ آلمان | منبع: وبسایت بریتانیکا

گذر از دیوار

این روزها رمان «سرزمین عجایب بی‌رحم و انتهای دنیا» (۱۹۸۵) از هاروکی موراکامی را می‌خوانم. از سال‌ها پیش که اولین بار با رمان «کافکا در کرانه» با موراکامی آشنا شدم تا بعدتر که در پایان‌نامه‌ی دوره‌ی ارشد دو اثر از موراکامی را در کنار داستان‌هایی از جری سلینجر بررسی کردم، داستان‌های موراکامی جایی در ذهن من مانند خواب حرکت می‌کرده‌اند؛ چه هنگام خواندن و چه پس از آن.

هاروکی موراکامی در مقابل قفسه‌ای نشسته است. |‌ عکاس: آزوسا تاکادا
هاروکی موراکامی | عکاس: آزوسا تاکادا

نوروز ۱۴۰۳

زندگی مملو از شگفتی و رنج است. جهان نه ناقص، که آشفتگی بی‌نقصی است که نمی‌توان سر و ته آن را تشخیص داد. و شناور بودن در این آشفتگی، دست‌وپا نزدن و تلاش نکردن برای شنا بر خلاف جریان زندگی از دشوار‌ترین کارهایی است که می‌توان انجام داد. و فضیلتی هم در این تلاش نکردن نیست؛ شاید همان‌طور که به‌احتمال فضیلتی هم در تلاش بیش‌ازاندازه نباشد. گاهی باید به جهان اطمینان کرد و اگر درد مطلقا غیرقابل‌تحمل نیست، اجازه داد که زمان و جهان ما را پیش ببرند.

نوروز ۱۴۰۳، برایم نوروز پرفرازونشیبی بود. جاده‌ی آتشگاه با آریا و زمانی که با خانواده سپری شد بهترین زمان‌های این روزها بودند و در اثر دغدغه‌ها، ناامیدی‌ها، به‌نتیجه‌ نرسیدن‌ها و اضطراب‌های شخصی هم لحظات سختی را گذراندم. اما، جهان معمّاست و در همه‌ی زندگی تا به‌این‌جا آن‌قدر خوش‌شانس بوده‌ام که رنج زندگی هرگز آن‌قدر نبوده که تلاشِ سیزیف‌وار برای گشودن این معمّا از سویی و پیش‌رفتن در عینِ ندانستن (آن‌چه جان کیتس «توانایی منفی» می‌نامد) برایم شگفتی و خواستنی بودنش را از دست بدهد.

نوروز و سال نوی همگی مبارک.

واسع علوی

خودنگاره. واسع علوی و آریا فرمانی در پیش‌زمینه‌ی عکس، درخت توتی بی‌برگ در پس‌زمینه. برف می‌بارد.
میعادگاه درخت در جاده‌ی آتشگاه (واسع علوی و آریا فرمانی)

مارپیچ کلمات

در ارتباط‌های روزمره بیشترین ابزاری که برای ارتباط به کار می‌بریم کلماتند. اما کلمات همان اندازه که کمک‌کننده‌اند، ابهام‌زا هستند. احتمال آن‌که بتوانیم در توصیف احساس یا فکری کلمه‌ای را پیدا کنیم یا جمله‌ای را با چنان کلمات دقیقی استفاده کنیم که همان چیزی باشد که می‌خواسته‌ایم بگوییم، بسیار کم است. و حتی اگر چنین جمله‌ای را در ذهن خود بسازیم، به‌دلیل آن‌که کلمات در ذهن افراد مختلف معانیِ حتی اندکی متفاوت دارند، نمی‌توانیم سخن دیگران را آن‌طور که خودشان می‌خواسته‌اند بشنویم.

مارپیچ کلمات | ساخت: Microsoft Copilot
مارپیچ کلمات | ساخت: Microsoft Copilot

من، دیگری

بخشی از تجربه‌ی ارتباط، ارتباط با گونه‌های دیگر حیات است. افرادی که حیوان خانگی دارند این تجربه را از نزدیک دارند.

چیزی که بیش از هرچیز در این تجربه پررنگ است شخصیت‌ منحصربه‌فرد هر حیوان در مقایسه با دیگری است. چنین برخوردی می‌تواند به گذر از طبقه‌بندی‌های کلیِ زبانی کمک کند. زمانی که با استفاده از عرف زبانی موجودات را دسته‌بندی می‌کنیم و مثلا دوگانه‌ی انسان/حیوان می‌سازیم، نوعی خودسازی و دیگری‌سازی انجام می‌دهیم که مانع ارتباطِ موثر می‌شود و بسیاری از نادیده‌انگاری‌ها را برایمان ساده می‌سازد. اگر آن‌ها حیوان باشند و در رده‌ی پایین‌تر زیستی نسبت به ما انسان‌ها پس می‌توان در حوزه‌ی زندگی آن‌ها دخالت بسیار بیشتری و بدون هرگونه عذاب وجدانی انجام داد، می‌توان شهرها را بی‌توجه به نیازهای آن‌ها گسترش داد و زندگی‌شان را دشوارتر و دشوارتر و دشوارتر کرد.

کلاژی از دو گربه | بالا سمت راست: ملونِ نارنجی؛ بالا سمت چپ: پریِ چشم‌زمردی | پایین: ملون و پری که کنار هم خوابیده‌اند و سرهایشان را به هم چسبانده‌اند.
ملونِ‌ نارنجی و پرپریِ چشم‌زمردی

رقص

سال‌هاست در ذهنم و در برخی از گفت‌وگوهای دوستانه، استعاره‌ای که برای شکل ایده‌آلم برای سپری کردن زندگی به‌کار می‌برم چیزی شبیه به رقص است. مشخصه‌ی نخست رقص بسیاری از رقص‌ها ساختارمندی آن است. رقص‌ها معمولا نامی دارند و هر رقص مجموعه‌ای از حرکاتی است که در آن رقص معمولند. مشخصه‌ی دوم اما آن فضایی است که در هر رقص، رقصنده اجازه‌ی خلق دارد. بسیاری از اوقات، آن رقصی ما را به وجد می‌آورد – چه در جایگاه رقصنده و چه در جایگاه تماشاچی – که در عین آن‌که برایمان آشناست، خلاقیتی شگفت و ناآشنا در خود دارد.

تصویری از درختی در مه | عکاس: واسع علوی
عکاس: واسع علوی

زمانی برای بیداری

در ذِن بودیسم و در مسیر تلاش برای رسیدن به آگاهی و بیداری ایده‌آل (ساتوری Satori)، زمان اهمیت خود را از دست می‌دهد. در کتاب «ذن در هنر کمان‌گیری» نویسنده به نزد استاد خود می‌رود و از آن‌که پس از ماه‌ها نتوانسته است به هدفِ بیداری برسد شکایت می‌کند. استاد به او می‌گوید: «مسیر به‌سوی هدف را نبایست اندازه گرفت. هفته‌ها، ماه‌ها، سال‌ها، چه اهمیتی دارند؟» و این یکی از مشخصه‌های تفکر ذن است. اهمیت دادن به زمان ناشی از غرق شدن در خود است و خود چیزی است که بایستی در مسیر رسیدن به ساتوری فراموش شود تا بتوان با هستی پیرامون یکی شد.

نقاشی رنگ‌ روغن «خاطره‌ی یک سفر» اثر رنه مگریت | در تصویر برج معروف پیزا را می‌بینیم که به پری تکیه دارد و همه‌ی این‌ها در میانه‌ی فضایی بیابانی است با آسمانی آبی و ابرهایی سفید که در زمینه‌ای بلوکه‌ای شناورند.
«خاطره‌ی یک سفر»‌ | رنه ماگریت

«حس اِکس»

در کتاب «دانش غریب» کالین ویلسون از ششمین حسی صحبت می‌کند که حس ششم معمول در ادبیات روزمره نیست. او این حس را «حس اِکس» می‌نامد که آن حس غریزی و درونی است که با جهان در پیوند است و روندهای نادیدنی پیرامونی را احساس می‌کند. به‌عنوان مثال، آگاهی از اتفاقی که در راه است از طریق رویا یا حسی درونی.

این حس با نمادها سروکار دارد و در بسیاری از موارد مشاهده‌ی آن‌چه برای ناخودآگاه ما معنای نمادین دارد موجب دریافت پیامِ جهان می‌شود: خواب‌ها، بوها، تصاویر، آب‌وهوا. این حس با الهه‌ی ماه (در یونان: آرتمیس یا پَن) مرتبط است که در بسیاری از فرهنگ‌های باستانی نماد بُعدی از زندگی است که خارج از چارچوب منطقِ‌ ارسطویی و منطقِ عرفی روزمره قرار دارد. در مقابل، دانش خدای خورشید (در یونان: آپولو) قرار دارد که دانشِ منطقی از جمله در فیزیک، ریاضی، مهندسی و مانند آن‌ها را دربرمی‌گیرد.

تصویری از کالین ویلسون در برابر قفسه‌ی کتاب با لبخندی دندان‌نما | عکاس: ؟
کالین ویلسون | عکاس: ؟

نام‌ها، گام‌ها

در عید پاک ۱۹۱۶، گروهی حدود هزار نفره از جمهوری‌خواهان ایرلند خیزشی علیه انگلستان و با هدف استقلال ایرلند ترتیب دادند. این خیزش در کمتر از یک‌هفته سرکوب و بسیاری از رهبران آن در برابر جوخه‌ی اعدام قرار گرفتند.

ویلیام باتلر یِیتس (۱۹۳۹-۱۸۶۵) شاعر ایرلندی، در این زمان شاعری شناخته‌شده و برجسته بود که بسیاری از عمر خود را تا آن‌ هنگام با روحیه‌ای فراری از واکنش به اتفاقات عمومیِ سیاسی و اجتماعی گذرانده بود. بااین‌وجود در حول‌وحوش این دوران و در میانسالی، او از تصویر چکامه‌ای خود از ایرلند فاصله گرفته و نگاهی مدرنیستی‌تر به میهن یافته بود.

عکسی از ویدا موحد | ۶ دی ۱۳۹۶، تهران | عکاس: ؟
ویدا موحد | ۶ دی ۱۳۹۶، تهران | عکاس: ؟

سینما، ادبیات، ارتباط با خویش و دیگری

در کلاس شناخت ادبیات ترم اول دوره‌ی ارشد، دکتر احمدیان پرسید ترجیح شما سینماست یا ادبیات؟ برای من به‌شخصه ادبیات خوشایندتر است. چراکه خیال در حین خواندن روایت، آزادی بیشتری از هنگام مشاهده‌ی آن در قالب سینما دارد. یا دست‌کم برای من این‌طور است. جویس مینارد نیز در کتاب «لم‌داده در جهان» چنین می‌نویسد: «نسخه‌ی سینمایی کتاب‌ها از طرف ما درباره‌ی چگونگی نمایش قهرمانان و شروران تصمیم می‌گیرند. و ما نمی‌توانیم حکم دوربین را تغییر دهیم.»

تصویری ترکیبی از جلد کتاب «سفرهای گالیور» که تنها عنوان کتاب و نام نویسنده را بر جلدی با طرحی چند رنگ بر خود دارد و پوستر انیمیشن «سفرهای گالیور» که تعدادی از شخصیت‌ها را به تصویر کشیده است.
سمت راست: جلد کتاب «سفرهای گالیور» | سمت چپ: پوستر اقتباسی انیمیشنی از «سفرهای گالیور»

ارتباط و منطق عرفی

عقل سلیم، منطق عرفی، خرد جمعی. این نام‌ها به چه ارجاع دارند؟ به‌طور روزمره و در انواع مواجهه‌هایی که با جهان پیرامون خود داریم، خودآگاه و ناخودآگاه به مرجع این نام‌ها اشاره می‌کنیم. اما این مرجع چیست؟

زندگی اجتماعی، خواسته یا ناخواسته، بخش بزرگی از زیست ما را شکل می‌دهد و روزانه در دریای اجتماع حرکت می‌کنیم. گستره‌ی این حرکت و غرق‌شدگی در بستر اجتماعی بستگی به بسیاری از امکانات دیگر ما دارد که کنترل زیادی بر بیشتر آن‌ها نداریم.

زنی که پشت به آفتاب ایستاده و سایه‌‌ای از او در حالی که دستی را بالا برده و مشت کرده است در پس زمینه‌ی آسمانِ غرق در آفتاب دیده می‌شود. | عکاس: میگل برونا
عکاس: میگل برونا

تروما و آفرینش هنری

در فضای دانشگاهی و گفتگوهای روزمره بحث‌های زیادی درباره‌ی تاثیر رخداد تروما و اتفاقات تکان‌دهنده در زندگی نویسندگان و به‌طورکلی هنرمندان بر روی آثارشان و بر کل فرایند خلق هنری شده است. به‌عنوان مثال، در بسیاری از رمان‌ها و داستان‌های کوتاه کِرت ونه‌گات می‌توان تاثیر تجربه‌ی او را از حضور در شهر درسدِن آلمان به‌عنوان اسیر جنگی در هنگام بمباران دهشتناک این شهر توسط متفقین مشاهده کرد.

پرتره از کرت ونه‌گات | منبع: شبکه‌ی پی‌بی‌اس
کرت ونه‌گات | منبع: شبکه‌ی پی‌بی‌اس

نوروز مبارک!

در روزهای انتهایی قرن چهاردهم هجری خورشیدی هستیم. زمان و شمارش آن البته امری ذهنی است (تا حد زیادی) و در تصویر بزرگ (به‌احتمال) هستی به پایان و آغاز ثانیه‌ها، سال‌ها و قرن‌ها به آن شکلی که ما آگاهیم آگاه نیست.

با این‌حال، معناجویی شاید مشخصه‌ای از زندگی انسانی ما است. و شکلی از این معناجویی، تلاش برای نظم بخشیدن به آن‌چه اطرافمان رخ می‌دهد، است. با این نگاه، کارکرد نظم‌بخشی و قالب‌بندی و قاب‌بندی زمان نیز با همین معناجویی ما ارتباط دارد.

تصویری از شاخه‌هایی با شکوفه‌های سفید با پس‌زمینه‌ی یک درخت کاج و آسمانی آبی و نزدیک به غروب | عکاس: واسع علوی
عکاس: واسع علوی

ارتباط و قصه‌گویی

در هر جمله‌ی ساده‌ی روزمره، قصه‌ای پنهان است. در حقیقت میل به قصه‌گویی و تولید روایت از تجربه‌ی زیستن، شاید یکی از بنیانی‌ترین میل‌های انسانی است. به‌عنوان انسان در نقاشی‌های نخستین اجدادمان بر دیوار غارها و روایت قصه‌ی شکار، استدلال‌هایی که در بحث‌ و گفت‌وگو با یکدیگر مطرح می‌کنیم، خاطره‌نویسی، گفتگوهای تلفنی و… و حتی در جمله‌‌های ساده‌ای مانند «خسته‌ام» یا «صبح به پارک رفتم» در حال روایت و قصه‌گویی هستیم.

نقاشی با عنوان «شهرزاد و شهریار»؛ نقاش: ماری الئونوره گودفروید؛ تاریخ خلق اثر: حول‌وحوش 1842؛ شب است و شهرزاد تکیه داده بر تخت و شهریار به سوی او خم شده، دست چپ او را در دست دارد و چشم به دهان او دوخته است. خادمی در سمت چپ تصویر آن‌ها را باد می‌زند. در دست راست شهرزاد سازی شبیه به عود است.
«شهرزاد و شهریار» (برگرفته از هزارویک شب) | نقاش: ماری الئونوره گودفروید، حول‌وحوش ۱۸۴۲

کارکردهای زبان: محدودسازی

یکی از کارکردهای زبان و استفاده از کلمات، محدودسازی است. وقتی برای اشاره به چیزی که می‌بینیم کلمه‌ی «درخت» را به‌کار می‌بریم در حقیقت آن را از «کتاب،» «قابلمه» و کلمات دیگر مجزا کرده‌ایم. اما این محدودسازی همین‌جا تمام نمی‌شود. وقتی نام رودخانه‌ی «راین» را می‌خوانیم (با فرض این‌که در کنار این رودخانه زندگی نکرده باشیم و تصاویر زیادی هم از آن ندیده باشیم) اولین تصویری که در ذهنمان شکل می‌گیرد، تصویری کلی از یک رودخانه است یا تصویر خود این کلمه: «راین.» دست‌کم برای من، ابتدا تصویر این کلمه است که در ذهنم تداعی می‌شود. این موضوع برای بسیاری از انسان‌ها درباره‌ی کلمات متنوعی رخ می‌دهد و تصویر نوشتاری کلمه جایگزین خود آن پدیده می‌شود. در چنین حالتی، ممکن است من به‌عوض آن‌که به‌دنبال تجربه‌ی مشاهده و شناخت ماهیت بیرونی رودخانه‌ی راین باشم، به تصویر کلمه‌ای که برای نامیدن آن به‌کار می‌رود بسنده کنم. این یکی دیگر از تاثیرات محدودسازی زبان است.

تصویری از ادموند هوسرل | عکس از آرشیو هنر و تاریخ برلین
ادموند هوسرل | آرشیو هنر و تاریخ برلین

امشب چراغ‌ها را خاموش کردم

امشب چراغ‌ها را خاموش کردم و لب پنجره سیگار کشیدم. احساس کردم که خانه متعلق به من است. هر آن‌چه که در آن گذشته است متعلق به من است. جزئی از من. ولی من از تک‌تک آن اجزا بزرگ‌تر هستم. به تاریکی که نگاه می‌کردم همه‌ی سایه‌ها را می‌شناختم، می‌دانستم که در تاریک‌ترین گوشه چه گذشته و دورترین نقطه چقدر با من فاصله دارد. وسایل را می‌شناختم، فضا را می‌شناختم. زندگی‌ام بود در برابر چشمانم. گذشته و حال و آینده در هم تنیده. زیبا بود. سکوت زیبا بود. تاریکی زیبا بود. هیچ زیبا بود. من هیچ بودم و از هر چیز مهم‌تر. زیباتر. نامطمئن‌تر. فقط هیچ حتمی بود؛ تنها لنگر بود. همین اطمینان تکیه‌گاه بود. بزرگ‌ترین عذاب و خواستنی‌ترین نعمت. تا وقتی هیچ بود دیگری مهم نبود. دیگری بود اما جزئی از من بود. تا وقتی هیچ بود ترس نبود. دیگر نمی‌ترسیدم چون می‌شناختم. باید پذیرفت. در آغوش کشید. باید مشتاق هیچ بود.

آریا فرمانی

نقاشی رنگ روغن با عنوان «اتاقی در بروکلین» اثر ادوارد هاپر، 1932، زنی که بر صندلی چوبی نشسته است و از پنجره‌ی بزرگ اتاقش به بیرون نگاه می‌کند. به‌نظر بعدازظهر است و طبقات بالایی ساختمانی در روبرو دیده می‌شود. در سمت راست تصویر گلدانی بر روی میزی با رومیزی آبی قرار گرفته.
«اتاقی در بروکلین» | نقاش: ادوارد هاپر، ۱۹۳۲

تصاویر ذهنی در ارتباط

زمانی که با دوستی نشسته‌ایم و صحبت می‌کنیم، با چه کسی صحبت می‌کنیم؟

هریک از ما تصویری از خود و دیگران داریم که در ارتباط‌هایمان از این تصاویر استفاده می‌کنیم. راجر سل، منتقد و نظریه‌پرداز ادبی فنلاندی-بریتانیایی، این تصاویر را «پرسوناهای (شخصیت‌های) ارتباطی» می‌نامد:

«استفاده از زبان بدون آن‌که به‌طور ضمنی تصوری از خود و فرد یا افراد دیگر را در آن موقعیت ارتباطی انتقال دهیم، امکان‌پذیر نیست. . . . افراد دخیل در ارتباط به‌طور خودآگاه یا ناخودآگاه این تصورها را تبدیل به پرسونا[ی ذهنی خود از خود و طرف مقابل] می‌کنند. کارکرد این پرسوناها مدل‌سازی و در نتیجه آسان‌سازی رابطه‌ی میان‌فردی آن‌ها است.»

عکسی از راجر سل، منتقد و نظریه‌پرداز ادبی فنلاندی-بریتانیایی
راجر دی. سل | عکاس: ؟

«خود/من» چیست؟

روزانه در صحبت‌هایمان بارها از کلمه‌ی «من» استفاده می‌کنیم. اما این «من» به چه ارجاع می‌دهد؟ «من» کیست یا چیست؟ در استفاده‌ی ما گویی این «من» به یک «خود» اشاره می‌کند. وقتی به درونتان نگاه می‌کنید «خود» را احساس می‌کنید؟ آیا مشخصات این «خود» منسجم و بدون تناقض است؟

فرانک کرمود منتقد ادبی بریتانیایی می‌نویسد:

«آدم‌ها دائم می‌پرسند آیا چیزی به‌عنوان خود وجود دارد؟ و اگر وجود دارد مشخصاتش چیست؟ این خود چه ربطی به خودهای دلقک‌وار، پریشان، فریبکار، محترم، هوشیار و مستی دارد که [درونمان حسشان می‌کنیم و] در نگاه به گذشته توجهمان را جلب می‌کنند؟ . . . در واقع، امروز این ایده متداول است که خود توهم یا ابداعی جدید است و فشارهای ایدئولوژیک بیرونی ما را به سمت ساخت [و تصور ذهنی] این خود سوق می‌دهند، چون به این شکل کنترل ما به عنوان افراد تحت کنترل [این ایدئولوژی‌ها] ساده‌تر می‌شود. اما از هیوم متشکرم که تمایلی طبیعی برای تعریف چنین خودی را هم در ما به‌رسمیت می‌شناسد. . . . اگر صادق باشم باید بگویم درصورتی‌که نمی‌توانستم، فارغ از بحث‌های فلسفی، خودی را درونم تصور کنم، نمی‌توانستم این [کتاب خاطرات] را بنویسم.»

به‌نظر می‌رسد همه‌ی ما با تناقض‌ها و تعارض‌های درونی میان باورها و میل‌هایمان روبرو می‌شویم. گاهی دوست داریم سعی کنیم این تناقض‌ها را توضیح دهیم و به‌شکلی مرتبط با هم و منسجم آن‌ها را ارائه کنیم؛ گویی در تضاد یا اختلاف با هم نیستند. در برخی دیگر از اوقات، شدت این تناقض‌ها درمانده‌مان می‌کنند.

تصویری از فرانک کرمود منتقد ادبی بریتانیایی. عکاس میریام برکلی
فرانک کرمود | عکاس: میریام برکلی

سرآغاز

کِرت ونه‌گات در آخرین متن سخنرانی خود که توسط پسرش پس از مرگ او در تالار کلوئز دانشگاه باتلر خوانده شد، چنین می‌نویسد:

«مدتی قبل از مارک پرسیدم زندگی چیه، چون من هیچ پاسخی براش نداشتم. اون گفت: بابا، ما این‌جاییم تا به‌هم کمک کنیم برای گذروندن همینی که هست، هرچی که هست.»

و این شاید پاسخی برای کمی آرام‌تر کردن سرگشتگی باشد که در حضور خود در جهان حس می‌کنیم. اما اگر تنها به همین جمله بسنده کنیم، چیزی در تجربه‌ی ما تغییر نمی‌کند. پاسخِ فعال به این نگاه نیازمند چیست؟

تصویری از کرت ونه‌گات
کرت ونه‌گات | عکاس: ؟