بهار آمده، من حساسم
مسلسلِ توفانِ عطسه و سرفه میان نرگسها هستم
حساسم
ریشم را تراشیدهام
سبیلم به رنگ کوه قدیمی است
و اشکِ ششهایم از چشمهایم بیرون میریزد
از برفهای زمستان نشانِ گنگی روی قلهی سر نگاه داشتهام
و تیر میکشد پشتم، و انگشتهای دست راستم که قلم را لرزان نگاه داشتهاند
پیری نیست، عزیز من! ندیدن تو مرا حساس کرده است
و از اتاق دیگر صدای کسی در خواب میگوید: بابا بابا
حساسم
توفان عطسه و سرفه میان نرگسها
(رضا براهنی)