چرا دیشب رؤیای تو را دیدم؟
حالا صبح با نور خاکستری، مو[ی شب را] پس میزند
خاطرات کار خود را میکنند، مثل سیلی به صورت؛
با تکیه بر آرنج به مه رنگپریدهی
آنسوی پنجره خیره میشوم.
چیزهای بسیاری که فراموششده میپنداشتم
با دردی غریبتر به ذهنم بازمیگردند:
– مثل نامههایی که خطاب به کسی از راه میرسند
که سالهای سال است خانه را ترک کرده.
(فیلیپ لارکین)
مترجم: آریا فرمانی