بخشی از تجربهی ارتباط، ارتباط با گونههای دیگر حیات است. افرادی که حیوان خانگی دارند این تجربه را از نزدیک دارند.
چیزی که بیش از هرچیز در این تجربه پررنگ است شخصیت منحصربهفرد هر حیوان در مقایسه با دیگری است. چنین برخوردی میتواند به گذر از طبقهبندیهای کلیِ زبانی کمک کند. زمانی که با استفاده از عرف زبانی موجودات را دستهبندی میکنیم و مثلا دوگانهی انسان/حیوان میسازیم، نوعی خودسازی و دیگریسازی انجام میدهیم که مانع ارتباطِ موثر میشود و بسیاری از نادیدهانگاریها را برایمان ساده میسازد. اگر آنها حیوان باشند و در ردهی پایینتر زیستی نسبت به ما انسانها پس میتوان در حوزهی زندگی آنها دخالت بسیار بیشتری و بدون هرگونه عذاب وجدانی انجام داد، میتوان شهرها را بیتوجه به نیازهای آنها گسترش داد و زندگیشان را دشوارتر و دشوارتر و دشوارتر کرد.
بااینحال، چیزی که میخواهم بگویم این است که این مجموعهسازی در زبان با استفاده از واژههای طبقهبندیکننده مثل میز (همهشان میزند)، جعبه (همهشان جعبهاند) و مانند آنها از یکسو دستکمگیریِ میزان تفاوت است (هر میز منحصربفرد است و حتی اگر از یک مدل و یک جنس و یک کارخانه باشند با هم تفاوتهایی دارند)، و از سوی دیگر جامعه و مجموعهسازیِ مصنوعی است، ما انسانها، ما سبزواریها، ما ایرانیها، ما زمینیها! این دستهبندیهای زبانی گرچه صحبت کردن و پژوهش و مانند آنها را ساده میسازد، اگر بیشازاندازه جدی گرفته شود موجب نادیده گرفتنِ هویت منحصربهفرد هر پدیده میشود. مقصودم اما از تمامی اینها رسیدن به سخنی است که راجر سِل دربارهی نقطهی اشتراک آدمها میگوید و پیشازاین نیز در این یادداشتها دربارهاش نوشتهام: نقطهی اشتراک ما تفاوت ما با یکدیگر است. شاید تنها چیزی که میتوان بهعنوان تجربه و مشخصهای مشترک نهتنها میان انسانها که میان تمامی پدیدههای جهان یافت تفاوت و عدمِ امکان یافتن دو پدیدهی کاملا یکسان است. این را البته ما بهطور غریزی در زندگی روزمرهمان احساس میکنیم و بههمین دلیل تلاش میکنیم نزدیکانمان را بهتر درک کنیم و تفاوتهای آنها را بفهمیم و رابطهای سازندهتر با آنها داشته باشیم و همزمان تصویر شفافتری از خود و تفاوتهایمان با آنها به ایشان نشان دهیم تا ارتباط با خودمان را برایشان سادهتر سازیم.
اما بهطور معمولتر و متداولتر، این تلاش برای درک تفاوت دیگری تنها محدود به دایرهی افراد نزدیک و تاثیرگذار زندگیمان میشود. و هنگامی که با افراد یا پدیدههای در دایرههای دورتر روبهرو میشویم تلاش میکنیم آنها را طبقهبندی کنیم: افغانستانی، ایرانی، شمالی، مشهدی، اروپایی، حیوان، گربه، مبلمان؛ و با این کار تلاش میکنیم انرژی کمتری در ارتباط مصرف کنیم. این امر گرچه میتواند کمک کند تا بخش بیشتر انرژی و منابعمان را صرف دایرهی نزدیکتر خود کنیم، در برخی موارد موجب بیرحمیهایی میشود و تنشهایی را ایجاد میکند که با تلاش برای درکِ دیگری و پذیرش وجود و هویت او در غالب موارد – و نه در همهی آنها – قابل اجتناب بودند. در نهایت، مواجهه با دیگری تمام تجربهای است که ما در زندگی داریم و چه بهتر شاید که تلاش کنیم این مواجهه به سازندهترین و بهترین شکل رخ دهد.
در مواجهه با حیوانات هم نخستین گام گذر از دوگانهی انسان/حیوان و چنین دستهبندیِ در ذات بیمعنایی است. نمیگویم از واژهی حیوانات استفاده نکنیم، ما درهرحال در ساختارهای زبانی گرفتاریم و این ساختارها در بسیاری موارد برای تسهیل تجربهی زیست هستند، اما همانطور که گفتم مسئلهی مهم جدی نگرفتن بیشازاندازهی این ساختاربندیها و آگاهی به ماهیت آنها است.
زمانی که این نخستین گام را برداریم، نهتنها میتوانیم با حیوانات مهربانتر باشیم و زندگی مسالمتآمیزتر و شادتری برای خود و آنان بسازیم، بلکه در مرحلهی بعد با تفاوتهای فردی هریک از آنها روبهرو میشویم و این خود یکی از شگفتانگیزترین تجربیاتی است که میتوان داشت؛ چیزی شبیه به تجربهی کودکان پیش از یادگیری زبان و احساس شگفتی آنها در روبهرو شدن با هر پدیده و توجه به منحصربهفردیِ هر پدیده.
پرپری یا پری گربهی مسنی بود که زخمی بر ران پایش داشت و زیباترین چشمهای جهان را؛ پری، چشمزمردی بود. رفتارهای پری منحصر به خودش بودند. پری مشکلی با آمپول نداشت، اما نباید زیادهازحد بغلش میکردی یا سعی میکردی جابهجایش کنی. پری بسیار مهربان بود و دوست داشت زیر چانهاش را نوازش کنی، اما پشتش را دوست نداشت دست بزنی. پری صبحها روی کاناپه مینشست تا از اتاق بیرون بیایی و در چشمانت زل میزد و صبحانهاش را میخواست با رساترین صدای ممکن. پری چندان از گربههای دیگر خوشش نمیآمد و از آنها اجتناب میکرد و حتی بالای کابینتها میرفت تا فضایی خصوصیتر داشته باشد، اما ملونِ نارنجیِ یکسالهی زیبا را به دوستی پذیرفته بود و با او مهربان بود و کنارش مینشست و دراز میکشید. انگار که میدانست ملون هم بیمار است. و پری و ملون بینهایت شگفتآور و دوستداشتنی بودند. هردو در کمتر از یک ماه گذشته رفتند، اما تجربهی بودنشان تا همیشه برایم ارزشمند و در قلبم خواهد ماند.
واسع علوی