نخستین لایهی ارجاع در عنوان فیلم «پیتزای شیرینبیان» اشاره به نام یک فروشگاه موسیقی در دهههای هفتاد و هشتاد قرن بیستم میلادی در جنوب کالیفرنیاست. بااینحال و شاید با معادلسازی زبانی بینافرهنگی میتوان آن را چیزی شبیه به «پیتزای قرمهسبزی» نیز در نظر گرفت؛ ترکیبی نامانوس و نامتعارف که به روایت فیلم رنگ بیشتری میدهد؛ بهویژه آنکه پس از تماشای روایت پرزرقوبرق و بهظاهر تاحدی ناپیوستهی فیلم و با پایان یافتن آن است که ناگهان عنوان فیلم، بزرگ و پررنگ، نمایش داده میشود.
صحنههای متنوع فیلم همگی و همگی تلاش پرسروصدا و – از منظر ناظر بیطرف – بیمعنای زندگی را بهتصویر میکشند. درنمایش اتفاقاتی که بهخودیخود و بهتنهایی میتوانستند برای هریک از ما معنایی شخصی و قابل همذاتپنداری داشته باشند؛ هنر روایت و کارگردان این فیلم در این است که با متصل کردن این اتفاقات در روایتی اغراقشده و درون چارچوب روایت اصلی که ارتباط میان دو شخصیت اول فیلم است، تلنگری به ذهن معناساز ما میزند.
برای من شیوهای خوشایند برای تماشای «پیتزای شیرینبیان» دیدن آن و سپس خوابیدن و بیدار شدن و یادآوری مجدد ذهنی آن بود. وقتی ابهام ناشی از تنوع پررنگولعاب صحنههای فیلم کمی فرصت تهنشین شدن در ذهن را پیدا کرده باشد، ناگهان میتوانیم میان روایت فیلم و زندگی شخصی خود و اتفاقات و روایتهای پیرامونمان، که بهمیزانهایی متفاوت شاهد آنها هستیم، ارتباط برقرار کنیم. اتفاقات فیلم بهنظر تصادفی و فکرنشده و بیشازاندازه پرسروصدا میرسند؟ شاید موضوع همین است که با دیدن این روایت ناگهان به خود و اطراف خود نگاه کنیم.
مساله البته از دید من دعوت به نشستن و رخوت نیست. بلکه، در میانهی همهمهی زندگی، یادآوری گهگاهی این نکته به خودمان است که درنهایت همهی اینها با همهی تلخی و شیرینی و سختی و آسانی و سکوت و هیاهو شبیه به یک بازیِ خندهدار است. لایمَن تاور سارجنت در کتابی مینویسد:
«انسان باید توان باور شورمندانه را داشته باشد و نیز بتواند آبزورد بودن [همان] باورهایش را ببیند و به آنها بخندد.»
واسع علوی