چرا دیشب رویای توی را دیدم؟ شعر, فیلیپ لارکین / 27 خرداد 1402 / دیدگاه خود را بنویسید چرا دیشب رؤیای تو را دیدم؟حالا صبح با نور خاکستری، مو[ی شب را] پس میزندخاطرات کار خود را میکنند، مثل سیلی به صورت؛با تکیه بر آرنج به مه رنگپریدهیآنسوی پنجره خیره میشوم. چیزهای بسیاری که فراموششده میپنداشتمبا دردی غریبتر به ذهنم بازمیگردند:– مثل نامههایی که خطاب به کسی از راه میرسندکه سالهای سال است خانه را ترک کرده. (فیلیپ لارکین)مترجم: آریا فرمانی https://sabuyekashi.ir/wp-content/uploads/2023/06/Recitation-by-Aria.mp3 «پنجرههای شب» | ادوارد هاپرفیلیپ لارکین | منبع: Topfoto
اینجا شعر, فیلیپ لارکین / 23 بهمن 1400 / دیدگاه خود را بنویسید گذر به شرق از سایههای صنعتی ثروتمندو تمام شب ترافیکِ شمال؛ گذر از میان دشتهاییکه تُنکتر و خاربنیتر از آن هستند که علفزار نامیده شوند،و هرازگاهی ایستگاهی با نامی گوشخراش کههنگام طلوع پناه کارگران است؛ گذر به تنهاییِآسمانها و مترسکها، کومههای کاه، خرگوشهایصحرایی و قرقاولها،و حضور کُندِ رودخانهی عریض،ابرهای طلایی تلنبار شده، گل و لای خاکستری درخشان،به شگفتی یک شهر بزرگ گرد هم میآیند:بالا: دریای خزر | عکاس: آریا فرمانی پایین: فیلیپ لارکین | مجموعهی شخصی لارکین … اینجاادامه »