گذر به شرق از سایههای صنعتی ثروتمند
و تمام شب ترافیکِ شمال؛ گذر از میان دشتهایی
که تُنکتر و خاربنیتر از آن هستند که علفزار نامیده شوند،
و هرازگاهی ایستگاهی با نامی گوشخراش که
هنگام طلوع پناه کارگران است؛ گذر به تنهاییِ
آسمانها و مترسکها، کومههای کاه، خرگوشهای
صحرایی و قرقاولها،
و حضور کُندِ رودخانهی عریض،
ابرهای طلایی تلنبار شده، گل و لای خاکستری درخشان،
به شگفتی یک شهر بزرگ گرد هم میآیند:
اینجا گنبدها و تندیسها، منارههای مخروطی و جرثقیلها
کنار خیابانهای پر از دانه و آبی پر از کشتیهای تفریحی
جمع شدهاند
و اهالی املاکِ بکر که مایلهای مستقیم و مرده را با ربودن
چرخدستیهای صورتتخت طی کردهاند
با گذر از درهای گردان شیشهای به سمت امیالشان میروند
− کتوشلوار ارزان، ظروف آشپزخانهی قرمز، کفشهای
شیک، آبنبات یخی،
مخلوطکن برقی، توستر، شوینده، خشککن −
جماعتِ تخفیف، شهری اما ساده،
که جایی سکنی گزیدهاند که تنها
فروشندهها و اعضای خانواده درون مرغزارِ
محدود و مشکوک جهاز و اسباب در خیابانها
قدم میگذارند، موزهی بردهداری،
مغازههای خالکوبی، کنسولگریها، زنان روسریبهسر
عبوس؛
و در پس مرزهای نیمساخته و گرویی آن
گندمزارهای سایهسار، به بلندی پرچین
دهکدههای تنها، که تنهایی در آنها زندگیهای
دور افتاده را میپالاید. اینجا سکوت مثل گرما بیداد
میکند. اینجا شاخ و برگها نادیده پرپشت میشوند،
علفهای هرزِ پنهان گل میدهند، آبهای فراموششده
جان میگیرند،
هوا با ساکنان درخشانش صعود میکند؛
و آنسوی شقایقها فاصلهی نیلگون کمرنگ
ناگهان فراسوی ساحلی از اشکال و تختههای چوبی
به زمین پایان میدهد. اینجا هستیِ نامحصور است:
رو به خورشید، کمحرف، دستنیافتنی.
(فیلیپ لارکین)
مترجم: آریا فرمانی
اینجا (فیلیپ لارکین) | خواندن: آریا فرمانی