اعتباریست برای تن آب،
شستوشو دادن گیسوهایش.
خندهاش – معجزه در معجزهاش –
انفجار همه گلهاست سوی گلهایش.
او که منصورِ زنان در همهجاست،
چهرهاش، نعرهی زیبای اناالحقهاست.
مقطع قلب پرندهست صمیمیت او.
خواب را میماند،
اما،
در کنار من خاکستر خوابش،
خفتهست.
گل که بر گسترهی ماه قدم بردارد، اوست.
و خداحافظیاش،
آنچنان چلچلهسانست که من میخواهم،
دائما باز بگوید که: خداحافظ، اما نرود.
و سخن گفتن او،
مثل اسطورهی یک جنگل شیشهست، که بر سطحش،
بلبل از حیرت، دیوانه شده، لالشدهست.
(رضا براهنی)