شعر-رمانِ «سقوطِ طولانی» داستان نوجوانی سیاهپوست است که برادرش کشته شده و او خود را مقید به رعایت سه قانونِ نانوشتهی محلهی زندگیش میداند:
۱. گریه نکن؛
۲. خبرچینی نکن؛
۳. انتقام بگیر.
بنابراین، او اسلحهی برادرش را برمیدارد و مصمم به گرفتن انتقام قتل برادرش سوار آسانسور میشود. بااینحال، در حین پایین رفتن آسانسور و در هر طبقه شخصیتهایی از گذشتهاش وارد آسانسور میشوند که هریک به شکلی در تارهای قوانین و فرهنگ محله گرفتار شده و کشته شدهاند. روایت اثر را گفتگوی این نوجوان با هریک از این شخصیتها پیش میبرد.
انتخاب قالب شعر برای روایت این اثر و بازیهای تصویری با چینش کلمات و طرح صفحات خواننده را بیش از قالبهای معمول برای چنین محتوایی، درگیر روایت میکند. کلماتِ انتخابشده پرقدرت و درعینحال، روزمرهاند. اما نکند چنین اثر پرشوری پایانی ناامیدکننده، بیشازاندازه پیشبینیپذیر و همخوان با اخلاق عرفی داشته باشد؟ بااینوجود، دو کلمهی پایانی روایت با اندازهی بزرگ حروف بر یک صفحهی مجزا، بسیار تاثیرگذار و بهموقع هستند و روایت را به بهترین شکل ممکن به پایان خود میرسانند.
چیز بیشتری هم میتوان گفت؟ بهنظرم میرسد که خیر. حیف است لذت خواندن چنین اثری را با بررسیهای خشک منتقدانه کم کرد. من کتاب را از بخش کتابهای انگلیسیِ فروشگاه پردیس کتاب در سفری به مشهد تهیه کردم. اگر مایل به مطالعهی آن بودید و پیدایش نکردید، میتوانید به «sabuyekashi@gmail.com» ایمیل بزنید یا همینجا نظر بگذارید تا نسخههای پیدیاف و ایپاب آن را برایتان بفرستم.
واسع علوی