به این فکر میکنم که ادبیات شبیهترین قالب هنری به زندگی است. از سوی دیگر، تجربهی زندگی در عین تفاوت در جزئیات میان همهی انسانها مشترک است. پس چرا همگی نمیتوانیم با نگاه به تجربهی زندگی خود و دیگرانی که با آنها ارتباطات کمتر و بیشتری داریم آثاری ادبی خلق کنیم؟ بهنظرم میرسد که مشکل در همین کلمهی خلق و دلالتهایی است که در ذهن ما دارد. خلق بایستی چیزی شگفت باشد و نه، بهعنوان مثال، خاطرات روزانهی ما. گلناز فخاری در مقدمهی مجموعه داستان کوتاهِ خود «کنار میوه ندارد» از قول دوستی خطاب به خودش چنین نوشته است: «قرار نیست یک اثر ماندگار ادبی خلق کنی. حتی اگه یک نفر با خوندن داستانهای تو دلش آروم بگیره، دلش خوش بشه، به نتیجهای که باید رسیدی.» و چنین جملهای است که میتواند بزرگترین مانع – انتظار آفرینشی در حدواندازههای مورداحترامترین آثار ادبی دنیا، فارغ از آنکه انتخاب و ترجیح اجتماعی این آثار در طول تاریخ دائما تغییر میکنند – را از سر راه نوشتن هریک از ما بردارد. در چنین حالتی است که امکان آفرینش آثاری ماندگار نیز فراهم میشود؛ که مجموعهی «کنار میوه ندارد» با کمی نیاز به ویرایش میتواند یکی از آنها باشد.
مثبتترین نکتهی این مجموعه تصویرسازیهای خلاقانه و زیبای آن است. بهرهگیری از حضور عناصر طبیعیِ همخوان با فضای داستانی برای تقویت احساسات منتقلشده به خواننده – مانند پیچامینالدوله در داستانی با همین نام که شادابی و بعدتر برنامهی تخریب آن تصویر ترسیمشده از آلوده شدن عشقهای کودکی به دغدغههای بزرگسالی را پررنگتر میکند – و نیز استفاده از تشبیهات زیبایی مانند «عین اسبای درشکه» برای اشاره به صمیمیت شخصیت راوی داستان «عمیق نفس بکش» با دخترداییش، تصویرها را بسیار شفافتر از آنچه کلمات در استفادهی روزمره توان آن را دارند در ذهن خواننده مجسم میکنند.
نکتهی دیگر تمرکز نویسنده بر مفهوم «ارتباط» در داستانهای خود است. در تمامی داستانهای این مجموعه مضمون اصلی، از دید من، ارتباط شخصیتها با خود، دیگری و جهان پیرامون است. ضمن آنکه در داستانی مانند «دفترچههای تاریخ» تداوم مساله و دغدغهی ارتباط را میان نسلهای متوالی میبینیم. بهقول یکی از دوستانم گویا در طول تاریخ تنها فضای زندگی انسان با پیشرفت فناوری تغییر میکند و دغدغههای بنیانی او همواره ثابت میمانند.
بااینحال و همانطور که در ابتدای این نوشته ذکر کردم، مجموعه از دید من نیاز به قدری ویرایش دارد تا تاثیرگذاری و جذابیت آن برای خواننده از شکل کنونی آن نیز بیشتر شود.
نکتهی نخست آنکه تمامی متن بهصورت محاورهای نوشته شده است. هرچند بهصورت ذاتی نوشتن به صورت محاورهای یا معیار ترجیحی بر دیگری ندارد، سلیقهی مخاطب معاصر در مطالعهی آثار داستانی – تا آنجا که بهنظر من میرسد – زبان معیار است. این مساله امری بهتمامی سلیقهای است که میتواند با تکرار و پرتعدادی آثار نوشتهشده به زبان محاورهای در آینده تغییر کند، اما درحالحاضر نوشتن به زبان معیار میتواند به خوانده شدن جدیتر اثر کمک کند.
نکتهی دیگر آنکه در داستان «عمیق نفس بکش» لحن و گفتار روانشناس بیشتر شبیه به یک دوستِ همدل است تا روانشناسی همدل و ماهر. البته این نکته در صفحهی هفتاد مجموعه برطرف میشود. اما بهتر است پیش از آن نیز بخشهای مربوط به گفتگوی راوی با روانشناسِ خود قدری اصلاح شوند.
نکتهی آخر مربوط به داستان «تیکتیک عقربه» است. در عین آنکه تصاویر زیبایی از تجربهی درونی شخصیتها و بروز بیرونی آنها در این داستان خلق شده است، تقسیمبندی زمانی داستان بهنظر نیاز به بازبینی دارد. تصویر فردی که ساعتها در حال گشتن و مشاهدهی وسایل قدیمی موجود در مغازهای است، در زمینه و فضای این داستان چندان باورپذیر نیست. شاید بتوان تقسیمبندی زمانی را در بازهی حضور زن در مغازه کوتاهتر و بهعنوان مثال در فواصل پانزدهدقیقهای انجام داد.
روایتهای مجموعهی «کنار میوه ندارد» روایتهای سادهای از تجربیاتی مشترک – در عین تفاوتهای شخصی آنها – است. قالبهای ارتباطی میان فرد با خود، دیگران و جهان پیرامون و نیز تغییر این قالبها بر اثر تجربهی ارتباط به خوبی بهتصویر کشیده شدهاند. در داستان «خاطرات گمشده» عدم همدلی در موقعیت ارتباطی و اختلال ناشی از آن بهزیبایی روایت میشود؛ در داستان «عمیق نفس بکش» چرخش موقعیتهای ارتباطی و تصاویر ذهنی افراد از یکدیگر بهشکلی عالی ارائه شدهاند؛ و در نهایت این مجموعه نوید حضور نویسندهای بسیار توانمند را در عرصهی ادبیات انسانی به خوانندگان میدهد. ادبیاتی که نزدیکترین قالب هنری به زندگی است.
واسع علوی