رقص

سال‌هاست در ذهنم و در برخی از گفت‌وگوهای دوستانه، استعاره‌ای که برای شکل ایده‌آلم برای سپری کردن زندگی به‌کار می‌برم چیزی شبیه به رقص است. مشخصه‌ی نخست رقص بسیاری از رقص‌ها ساختارمندی آن است. رقص‌ها معمولا نامی دارند و هر رقص مجموعه‌ای از حرکاتی است که در آن رقص معمولند. مشخصه‌ی دوم اما آن فضایی است که در هر رقص، رقصنده اجازه‌ی خلق دارد. بسیاری از اوقات، آن رقصی ما را به وجد می‌آورد – چه در جایگاه رقصنده و چه در جایگاه تماشاچی – که در عین آن‌که برایمان آشناست، خلاقیتی شگفت و ناآشنا در خود دارد.

تصویری از درختی در مه | عکاس: واسع علوی
عکاس: واسع علوی

این وجد شبیه به وجدی است که در کودکی تجربه می‌کنیم از روبه‌رو شدن با جهان و سپس در گذر عمر، با روزمره شدنِ آن‌چه در ابتدا برایمان شگفت بوده است، آن را از یاد می‌بریم.

آن‌چه من تلاش کرده‌ام در خود بیدار نگاه دارم این وجد است. به‌تجربه، زندگیِ به‌تمامی بی‌ساختار را نمی‌توانم تاب بیاورم و دچار گیجی می‌شوم و فرایند خلق ذهنیم متوقف می‌شود. در استعاره‌ای دیگر، احساس می‌کنم در میانه‌ی دریایی متلاطم و طوفانی نیاز به سنگی دارم که مرا از شناور شدن بی‌هدف و بی‌پایان محافظت کند. این نقطه‌ی لنگر را با تلاش برای ایجاد ساختار در بخش‌های روزمره‌ی زندگی ایجاد می‌کنم و سپس با آزاد گذاشتن و بی‌مرز گذاشتن خود در هنگام اندیشیدن یا نوشتن و مانند آن‌ها آن وجد را که از آن صحبت کردم تجربه می‌کنم. این وجد البته همیشه از جنس شادی نیست و گاهی بسیار دردآور است. اما نوعی وجد در دردی که خود انتخاب کرده باشی هم وجود دارد. وجدِ تجربه‌ای که «خود» انتخاب کرده باشی. و به‌این شکل است که زندگی را رقص می‌بینم.

بااین‌حال، فرایند خلق برای افراد مختلف می‌تواند متفاوت باشد و هرکس بایستی آن‌چه را خود با آن راحت است بیابد؛ یا از میان تجربه‌های دیگران انتخاب و تجربه کند و ببیند که آیا برای او نیز مناسب است یا باید تغییراتی در آن ایجاد کند و یا به‌طور کلی آن شیوه را کنار بگذارد و مسیر دیگری را بیازماید. خوشحال می‌شوم نگاه شما را در این رابطه بدانم.

واسع علوی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *