در کلاس شناخت ادبیات ترم اول دورهی ارشد، دکتر احمدیان پرسید ترجیح شما سینماست یا ادبیات؟ برای من بهشخصه ادبیات خوشایندتر است. چراکه خیال در حین خواندن روایت، آزادی بیشتری از هنگام مشاهدهی آن در قالب سینما دارد. یا دستکم برای من اینطور است. جویس مینارد نیز در کتاب «لمداده در جهان» چنین مینویسد: «نسخهی سینمایی کتابها از طرف ما دربارهی چگونگی نمایش قهرمانان و شروران تصمیم میگیرند. و ما نمیتوانیم حکم دوربین را تغییر دهیم.»
اما این آزادی خیال معنای دیگری نیز دارد. در هنگام خواندن ادبیات، امکان خوانشِ خویشنگرانه بیشتر است. درست است که در هنگام مشاهدهی روایت تصویری در قالب فیلم و سریال و مانند آن نیز بسیاری از اوقات خود را با شخصیتها مقایسه میکنیم، اما بهدلیل آنکه این شخصیتها، در مقایسه با مواجهه با آنها در متن، چهرهی دقیقتری بر صفحهی نمایش دارند امکان آنکه خود را بهتمامیتر در قالب آنها قرار دهیم کمتر است.
برخی از انواع نقد و نظریهی ادبی، خوانش خویشنگرانه را نسبت به خوانش دیگرینگر چندان ترجیح نمیدهند. یکی از دلایل این امر آن است که تمرکز بر خود در کنش ارتباطی که اثر ادبی پیش روی ما قرار میدهد (ارتباط نویسنده/اثر با مخاطب)، چندان در راستای تحقق تمامیت این کنش نیست. و در ارتباطات روزمره نیز نمیتوان دیگری را تنها از دریچهی نگاه خود و با یکی دانستن تجربهی او با خود دید. بااینوجود، مقایسهی تجربهی دیگران با خود در موقعیتهای ارتباطی ناگزیر است. آنچه در این میان مهم است خودداری از خویشهمانندسازی و تلاش برای همدلی است. آن نقطهی تعادل البته به این سادگیها بهدست نمیآید و چه بسا تمام عمر بایستی برای یافتن آن تلاش کرد. بااینحال، آنطور که استاد دیگرم میگوید میان وضعیت آرمانی و وضعیت موجود، وضعیت ممکنی وجود دارد. شاید هدفی واقعبینانهتر و درعینحال شریف میتواند همین تلاش برای رسیدن به آن نقطهی تعادل و در این مسیر رسیدن به مطبوعترین وضعیتِ «ممکن» و نه آرمانی در ارتباط باشد.
واسع علوی