غزلوارهی ۲۳
چنان بازیگری بهنقص بر صحنه
که هراسش او را از نقشش بازمیدارد
یا لبالبی از خشم
که پرتوانیش قلبش را به ضعف میبرد؛
بیاعتمادِ بهخود، از یاد میبرم
کمالِ آدابِ عشقی درخور را
و گویی در توانِ عشقِ خود میپژمرم
خمیده زیر بارِ کشاکشِ این خواستن.
بگذار نوشتههایم شیوایی[ِ ظهورِ عاشقانهام] باشند
و پیشگویانِ خموشِ سینهی در سخنم؛
تا به نیاز بنشینند عشق را و خواهش کنند پاسخ را،
بیش از زبانم که بس بهتکرارتر سخن گفته است.
بادا که فراگیری خواندن آنچه عشقِ خاموش قلم زده است.
که در مُلک برینِ خِردِ عشق، شنیدن به چشمان است.
(ویلیام شکسپیر)
مترجم: واسع علوی